منوي اصلي
درباره وبلاگ
نماز اوج معراج انسان، راز و نیاز با خدای سبحان، موجب نزول رحمت یزدان، سنگر مبارزه با نفس و شیطان، بازدارنده انسان از خطا و عصیان، وسیله ی تقرب پارسایان و رمز بندگی مخلصان است. با تشکر از راهنماییها و کمک پدرم در ساخت و راه اندازی این وبلاگ. علی و صدرا razaviweb@yahoo.com
موضوعات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 474310
تعداد نوشته ها : 267
تعداد نظرات : 6
اولین جشنواره ملی نماز

نویسندگان
اوقات شرعی
طراح قالب
GraphistThem259

شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید و برای انجام کاری استخاره کرد. از قضا استخاره بد آمد، ولی اعتنا نکرد و به سفری تجاری رفت. اتفاقا در سفر به او خوش گذشت و سود بسیاری به دست آورد. وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند. ازاین رو، در بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید. امام صادق علیه السلام لبخندی زدند و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد و وقتی بیدار شدی آفتاب طلوع کرده و نماز صبحَت قضا شده بود؟ اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضا شده ات نمی شد.1


يکشنبه بیست و سوم 3 1395 18:54

یکی از یاران و اصحاب حضرت امام حسین علیه السلامبریر بن خضیر نام داشت. وی مردی بود زاهد و عابد و او را سید القراء نیز می گفتند. هر شب قرآن را ختم می کرد و چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا به جا می آورد.    

جمعه بیست و یکم 3 1395 18:45

از جابر بن عبداللّه  انصاری نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ما خطبه ای خواند و پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود: ای مردم! ملازم نماز باشید، ملازم نماز باشید (حق نماز را به جای آورید و توجه کنید)؛ زیرا ستون دین شما است. سختی های برپایی نماز در شب را تحمل کنید و زیاد به یاد خداوند باشید تا گناهانتان را بپوشاند. همانا مَثَل این نمازهای پنج گانه، همچون نهر آبی است که از مقابل خانه یکی از شما در جریان باشد و او روزی پنج بار، خود را در آن نهر آب بشوید که بدن او بر اثر شست وشوهای پی در پی، از چرک پاک می شود، همچنین است بر اثر مداومت بر نماز، در قلب و روح نمازگزار چیزی از آلودگی باقی نمی ماند. ای مردم! هیچ بنده ای نیست مگر اینکه (به هنگام خواب و استراحت شبانه) با بندهایی محکم بسته می شود (غرق بودن در لذت خواب.) پس دو ثلث از شب که گذشت و ثلث آخرش باقی ماند، فرشته ای به سراغ او می آید و می گوید: «برخیز و به یاد خدا باش که صبح نزدیک شد،» اگر او در این حال تکان خورد و ذکر خدا گفت، بندی از بندهای وی گسسته می شود و اگر برخاست و وضو ساخت و به نماز ایستاد، تمام بندها از وی باز می شود (و او راحت می گردد) و در این هنگام داخل صبح می شود در حالی که شادان و مسرور است (چون از بند شیطان رها یافته و با ذکر و یاد خداوند و نماز، صبحی دیگر را آغاز نموده است).1


دوشنبه هفدهم 3 1395 17:20

نماز، ریشه درخت اسلام

 

امام باقر علیه السلام با ناراحتی به آن جماعت می نگریست. هنگام نماز بود و امام، خود را برای رفتن به مسجد آماده می کرد، ولی از آنچه در راه می دید، افسرده می شد. گروه هایی از مسلمانان بی توجه به صدای اذان که از مسجد شنیده می شد، به کار خود مشغول بودند. گویا صدای اذان را نمی شنیدند. امام باقر علیه السلام گاهی می ایستاد و به بعضی از این افراد نگاه می کرد و با خود می گفت: «گویا اینان هنوز از اهمیت نماز بی خبرند که این چنین در برابر فریاد حی علی الصلاة بی تفاوتند.» گاهی امام با عده ای از آنان سخن می گفت و اهمیت نماز را به آنان گوشزد می کرد. روزی از روزها، امام در راه رفتن به مسجد یکی از شاگردان خود را دید. آن مرد سخنان بسیاری از امام شنیده بود. او راوی و نویسنده سخنان امام بود. با دیدن امام بسیار شاد شد و خود را به امام باقر علیه السلامرساند، ولی او را افسرده و غمگین دید. خواست سبب افسردگی امام را بداند. امام باقر علیه السلام بدون اینکه برای شاگرد خود توضیحی بدهد، گفت: «می خواهم جمله ای بگویم تا آن را بنویسی و برای دیگران نقل کنی تا در تاریخ بماند و همگان از اهمیت آن باخبر شوند». مرد منتظر بود تا امام سخنش را بگوید. او به دهان امام چشم دوخته بود. امام با خود می اندیشید که جمله ای درباره اهمیت نماز بگوید، ولی می خواست در کنار بیان اهمیت نماز، به زکات و جهاد نیز اشاره کند. برای همین از شاگرد خود پرسید: «آیا می خواهی ریشه و شاخه بلندترین قله اسلام را به تو معرفی کنم؟» شاگرد امام گفت: «می شنوم، بگویید ای فرزند رسول خدا!» او همچنان درانتظار شنیدن سخنی از امام لحظه شماری می کرد. تا اینکه امام فرمود: «ریشه اش نماز است و شاخه اش زکات و قله مرتفع آن جهاد». شاگرد امام از شنیدن این جمله کوتاه و پرمعنا بسیار شادمان شد و این کلام را در دل خویش جای داد تا این سخن را به دیگران برساند.1


1. اصول کافى، ج 2، ص 20.

دوشنبه ششم 2 1395 13:22
نماز، برترین عبادت ها
 

معاویة بن وهب با چشمان باز به امام صادق علیه السلام نگاه می کرد. گویا می خواست کلامی از سخنان امام را نشنیده نگذارد. او با تمام وجود به حرف های امام گوش می داد. معاویه یکی از بهترین شاگردان امام صادق علیه السلام بود که همیشه برای علم آموزی تلاش بسیاری می کرد. امام صادق که می دانست او به دانش علاقه بسیاری دارد، به او بیشتر از دیگران توجه داشت و هر روز پس از درس، در انتظار شنیدن پرسش های معاویة بن وهب بود. آن روز، شمار بسیاری از شاگردان، در مجلس درس امام حاضر بودند. امام نیز درباره خداشناسی سخن می گفت. معاویة بن وهب نیز در گوشه ای از مجلس نشسته بود و به سخنان امام گوش می داد. هر بار که امام در سخنانش کلمه نماز را بر زبان می آورد، معاویة بن وهب سرش را بالا می برد و مانند کسی که از چیزی شگفت زده شده باشد، به امام خیره می شد. شاید می خواست پاسخ پرسشی را که در سر می پروراند، از لابه لای کلام امام بیابد. پس از آنکه سخنان امام به پایان رسید، همهمه ای در گرفت. ابن وهب موقعیت را مناسب دیده از جا برخاست و به امام خیره شد: «ای فرزند رسول خدا! پرسشی دارم». جمعیت آرام او را می نگریستند. امام که معاویه را می شناخت با لبخندی بر لب به او اجازه داد تا پرسش خود را بیان کند. وی گفت: «ای فرزند رسول خدا! برترین و بالاترین چیزی که بندگان با آن به پیشگاه پروردگارشان نزدیک و نزد خدا محبوب می شوند، چیست؟» امام صادق علیه السلام از شنیدن این پرسش شادمان شد و پاسخ داد: «پس از شناسایی خدا، چیزی برتر و والاتر از نماز سراغ ندارم و چیزی بالاتر از آن نخواهد بود». معاویه بن وهب با شنیدن کلمه نماز از دهان امام، بی آنکه خود خواسته باشد، لبخندی بر لبانش جاری شد. او که از اهمیت نماز آگاه شده بود، امام را که از مسجد خارج شد، می نگریست و بر او درود می فرستاد.1


1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 175.

پنج شنبه دوم 2 1395 13:21

نماز، وصیت پیامبران

 

هربار پس از به پایان رسیدن نمازش به فکر فرو می رفت. شاید هنوز از جایگاه نماز آگاه نبود. زید وقتی می دید امام جعفر صادق علیه السلام با حالتی روحانی نماز می خواند، پرسش های زیادی برایش مطرح می شد. دوست داشت بداند چرا امام به نماز خود بیش از هر کار دیگری اهمیت می دهد. همه اهالی مدینه می دانستند که زید از نزدیکان امام است. این برای زید یک امتیاز به شمار می آمد. زید می توانست پاسخ همه پرسش هایش را از امام بشنود. حالا هم تصمیم گرفته بود نزد امام صادق علیه السلام برود و یک پرسش مطرح کند. از خانه بیرون آمد و به سوی خانه امام حرکت کرد. رفته رفته به خانه امام نزدیک می شد. وقتی به چند قدمی خانه رسید، ناگهان در باز شد و امام که قصد خروج از خانه را داشت، زید را دید که به سوی او می آید. زید در جای خود ایستاد و سلام کرد. امام پاسخ داد و گفت: چه شده که شتابان به این سو می آیی؟ زید گفت: «ای فرزند رسول خدا پرسشی دارم». امام گفت:«می شنوم». زید نزدیک تر رفت و گفت:«می خواهم بدانم محبوب ترین کارها در پیشگاه خدا چیست؟» امام دست بر شانه های زید گذاشت و گفت: «محبوب ترین کارها در پیشگاه خداوند، نماز است؛ چون نماز، آخرین وصیت پیامبران است».1 اکنون زید دانست که چرا امام در هنگام نماز، خود را از دنیا جدا می سازد و دانست که در نماز رازی نهفته است که تنها کسانی که با دل خویش کلمات نماز را بیان می کنند آن را درمی یابند. از آن پس، زید کوشید تا با زبان دل نماز بخواند.


1. نعمت اللّه صالحى حاجى آبادى، سجاده عشق، بى جا، مؤلف، 1373، ص 61 .

پنج شنبه دوم 2 1395 13:20

نماز، کلید بهشت

در گوشه ای از اتاق نشسته و سر در گریبان اندیشه فرو برده بود. باید چه می گفت؟ باید چه می خواست. برخاست و در همین اندیشه، قدم زنان به سوی در اتاق حرکت کرد. می خواست در را بگشاید و به سوی پیامبر برود و خواسته هایی را که در دل داشت، با او در میان بگذارد. اگر پیامبر از خدا می خواست تا رزق و روزی او را افزایش دهد، می توانست خواسته های فرزندان خود را برآورده کند.
ربیعة بن کعب یکی از یاران نزدیک پیامبر بود. سال های سال دوران زندگی خود را با پیامبر صلی الله علیه و آله گذرانده بود. مشرکان به سبب همین همراهی ها، بارها و بارها او را شکنجه کرده بودند. او در بیشتر جنگ ها یار و یاور پیامبر بود، ولی هرگز کسی ندیده بود که او از پیامبر درخواستی داشته باشد. حال پیامبر به ربیعه گفته بود تا از او چیزی بخواهد. پیامبر به او گفته بود: «ای ربیعه! هفت سال با من بودی و از من چیزی نخواستی، آیا از من چیزی نمی خواهی؟» ربیعه به یاد می آورد که در آن لحظه خجالت زده و شرمگین سر به زیر افکنده بود. چه می توانست بگوید. باید چه پاسخی به پیامبر می داد؟ «یا رسول الله! به من فرصت بده تا در این باره بیشتر فکر کنم».......

چهارشنبه اول 2 1395 13:19

پدر

 

مرگ به او نزدیک شده بود. آخرین لحظات عمرش را می گذراند. دوستان و بستگانش گرد او جمع شده بودند. چهره اش بی تاب بود و اشک پهنای صورتش را گرفته بود. پیوسته ذکر می گفت. نامش حذیفه بود. از یاران حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله. کسی که در بسیاری از جنگ ها به همراه پیامبر، شرکت داشت و بعدها نیز از یاران با وفای امام علی علیه السلام به شمار می آمد. همیشه در جهاد با دشمنان خدا پیشگام بوده و هیچ گاه از مرگ نهراسیده بود. پس دلیل زاری او چه می توانست باشد. این پرسشی بود که ذهن بستگان را به خود مشغول می کرد. یکی پرسید: «یا حذیفه! پریشانی ات از چه روست؟» او در پاسخ گفت: «گریه ام برای ترس از مرگ و ترک این دنیا نیست؛ چون همیشه مرگ را دوست داشتم. بلکه گریه من برای این است که نمی دانم چگونه بر خدا وارد شوم. من از عبادت اندک خود نزد خدا شرمسارم.» آن گاه فرزندش را نزدیک خود فرا خوانده و آخرین سفارش هایش را به زبان آورد. حذیفه می گفت و نزدیکان اشک می ریختند. از حس و حال و حرف های حذیفه ترس بر اندام نزدیکان افتاده بود و آنان را به فکر وا داشت. او رو به فرزندش کرد و گفت: «ای فرزندم! بی نیازی در این است که خود را از آنچه در دست مردم است، بی نیاز بدانی و فقر و نیازمندی در این است که دست نیاز به سوی مردم دراز کنی... . فرزندم! بکوش امروزت از دیروز بهتر باشد و هنگام نماز، آن چنان نماز بگزار که گویا آخرین نماز توست و دیگر به دنیا برنمی گردی و بپرهیز از کارهایی که روزی زبان به عذرخواهی بگشایی». تنها سفارش به نماز بود که در لحظه های پایانی زمزمه زبان او شده بود و به آن تأکید می ورزید. او در سال 63 ه . ق جان به جان آفرین تسلیم کرد و تنها وصیت او که به یادگار ماند، نصیحت هایی بود که همیشه آویزه گوش پسر گردید.1


1. آخرین گفتارها، ج 3، ص 45.

دوشنبه سیم 1 1395 12:49

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

الوالعبّاس جوالقى روزى جوالى به کسى داد و فراموش کرد به چه کسى داده است . هر چه اندیشید، یادش نیامد. روزى به نماز ایستاده بود، یادش ‍ آمد که جوال خود را به چه کسى داده است . به دکان رفت و به شاگرد خود گفت : ((یادم آمد که جوال را به چه کسى داده ام .))
شاگردش گفت : ((چگونه یادت آمد؟))
الوالعباس گفت : ((در نماز یادم آمد.))
شاگرد گفت : ((اى استاد، به نماز خواندن مشغول بودى یا به جوال جستن ؟))
الوالعبّاس متوجّه کار بدش شد و دکان را رها کرد و به طلب علم پرداخت و چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد. (1)
هنگام نماز، حواس نمازگزار باید از تشتّت و پراکندگى بدور باشد و در یک چیز خلاصه گردد. آرى باید قلب متوجه یک چیز باشد و آن فقط خداست و بس ، که اگر از خدا غافل گردد ناچار خشوع و حضور قلب در غیر خدا خلاصه مى شود.


1- تفسیر ابوالفتح رازى ، ج 8، ص 123.

جمعه بیست و هفتم 1 1395 14:2

حرارت خورشید همه جا را پر کرده ، لهیب سوزانی از زمین کربلا بلند می شود ، در صف در مقابل یکدیگر صف آرائی کرده اند حق و باطل ، کفر و ایمان ، ظالم و مظلوم.

از یک طرف صدای عربدة دیو صفتان گمراه و ددمنشان بگوش می رسد کح حُبّ جاه و مقام و عشق مال و منال چشم و گوش جان آنها را کوروکر نموده و در مقابل امام زمانشان قرار گرفته اند.

از طرف دیگر صدای مردانی بگوش میرسد که عشق به شهادت و دوستی خدا و دین خدا و علاقه بمولایشان حسین(ع) آنچنان شور و هیجانی در انها بوجود آورده که حاضرند هزار بار کشته شوند و زنده شوند و به امام زمانشان صدمه ای وارد نشود.

در این گیر و دار که خاندان نبوت در محاصره هزاران گرگ خونخوار قرار گرفته صدای العطش اطفال معصوم و فرزندان پیامبر بلند است، و هر لحظه جنازه شهیدی را می آوردند در این هنگام ، ابوثمامه صیداوی که نامش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال ظهر است  به مولایش حسین (ع) عرض کرد :

جانم به قربانت اینها آماده جنگند و من تا کشته نشوم نمی گذارم شما کشته شوید و دوست دارم که این نماز ظهر را پشت سر شما بخوانم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم!

حضرت رو به آسمان کرده برایش دعا کرد و فرمود:

جَعَلَکَ اللهُ مِنَالمُصَلّین. نَعم هذا اَوّلُ وَقْتِها

خداوند ترا از نمازگزاران قرار دهد آری اکنون اول وقت نماز است سپس فرمود از اینها بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا مانماز بگذاریم.

حصین ابن نمیر فریاد زد که نماز شما مقبول درگاه خدا نیست!!

حبیب ابن مظاهر فرمود: ای غدّار نماز پسر رسول خدا(ص) قبول نمی شود نماز تو قبول می شود؟!

آنگاه بر او حمله کرد و با ضربتی او را از مرکب به زمین انداخت ولی اطرافیانش به یاریش شتافتند و او را از چنگ حبیب نجاتش دادند امام حسین(ع) با عده ای از اصحاب آماده نماز شدند، زهیربن قین و سعیدبن عبدلله جلوی امام حسین (ع) ایستادند و خود را هدف تیرو نیزه دشمنان قرار دادند.

تا نماز خود به پا داردامام                               پیشمردانش بصف اندر شدند

در مسیر بارش طوفات تیر                             پیش پایش لاله گون پرپر شدند

روایت شده که سعیدبن عبدلله حنفی در پیش روی آحضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هرکجا آن حضرت به راستو چپ حرکت می کرد در پیش روی آن حضرت بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت:

خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود

ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او ار آنچه به من رسید.

از جراحت زخم زیرا قصد من نصرت و یاری فرزندان پیغمبر توست این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ( مآخذ: بحارجلد45 ص21)

پنج شنبه بیست و ششم 1 1395 22:50

ابن حجر در « الاصابه » در ترجمه « عفیف کندی » و بسیاری از دانشمندان تاریخ، داستان ذیل را نقل می کنند که او گفت:
در روزگار جاهلیت وارد « مکه » شدم و میزبانم « عباس بن عبدالمطلب » بود، وما دو نفر در اطراف « کعبه » بودیم ناگهان دیدم مردی آمد، در برابر « کعبه» ایستاد و سپس پسری را دیدم که آمد در طرف راست او ایستاد، چیزی نگذشت زنی را دیدم که آمد در پشت سر آنها قرار گرفت، و من مشاهده کردم که این دو نفر به پیروی از آن مرد، رکوع و سجود می نمودند. این منظره بی سابقه حسّ کنجکاوی مرا تحریک کرد که جریان را از عبّاس بپرسم.
او گفت:
آن مرد محمّد بن عبداللّه است، و آن پسر، برادرزاده او، و زنی که پشت آنهااست، همسر محمّد است. سپس گفت: برادرزاده ام می گوید: که روزی فرا خواهد رسید که خزانه های « کسری » و « قیصر » را در اختیار خواهد داشت. ولی به خدا سوگند روی زمین کسی پیرو آیین او نیست جز همین سه نفر.1


1 ـ فروغ ابدیت، ج 1، ص 243.

سه شنبه بیست و چهارم 1 1395 17:52
X