شبی یکی از بچه ها ـ که برادر شهید نیز بود ـ از جا برخاست و شروع به اقامه نماز کرد. لحظاتی بعد، چهار نفر از بچه ها به او اقتدا کردند. من هم تصمیم گرفتم به او اقتدا کنم، اما در همان لحظه به یاد دورانی افتادم که در مسجد محل، به عنوان مکبر امام جماعت بودم. فکر کردم که با صدای تکبیر من، افراد بیشتری به نماز جماعت رو می آورند. همین طور هم شد. با صدای تکبیر، هر لحظه افراد نمازگزار زیادتر می شدند. سرانجام به جز چند نفر انگشت شمار، همگی نماز جماعت خواندند. این نماز، نماز بسیار با شکوهی بود که با چهار نفر شروع شد و با ده ها نفر به پایان رسید.1